دکتر جلیلی

وویروکابوس های یک شاگرد چلوکبابی

    ویراستار : هدیه

    تا حالا به این توجه کرده اید که مثلا چرا رئیس جمهورها خودشان رانندگی نمی کنند و راننده دارند؛ مکانیکی نمی روند تا روغن ماشین شان را تعویض کنند؛ پمپ بنزین هم نمی روند. همه این وظایف را برعهده راننده ای می گذارندکه قطعا حقوق  خوبی هم می گیرد تا مسیر حرکت رئیس جمهور را به جاسوس های دشمن نفروشد. حالا چطور شد که جامعه پذیرفت تا شغلی بنام “راننده رئیس جمهور” یا “محافظ رئیس جمهور” و حتی جاسوس بوجود آید؟ و خب البته اگر رئیس جمهوری نباشد یا خودش رانندگی کند، تعداد زیادی از این شغل ها همه از بین می روند. حالا تصور نکنید که سرمای زیر صفر باعث شده وسط این همه گرفتاری های مختلف اداری و اقتصادی و سیاسی، نگران این شده ایم که چرا رئیس جمهور راننده و محافظ دارد. می توانستیم چنین سوالی را در مورد “شاگر چلوکبابی” هم مطرح کنیم و بپرسیم چطور شد چنین شغلی ایجاد شد؟

    خوشبختانه چنین سوالاتی مربوط به سرمای زیر صفر نیستند. هرچند که آمدن برف و نیامدن برف روب ها در طرح این سوالات بی تاثیر نبود. فعلا همین اندازه یادآوری کنم که این سوالات بسیار مهم هستند زیرا یکی از دلایل این که داریوش سوم آخرین شاه سلسله هخامنشی که با سیصد هزار سرباز در جایی در ترکیه کنونی از اسکندر مقدونی با فقط هفتاد هزار سرباز شکست خورد  همین بود که داریوش سوم سی هزار محافظ داشت و به اسب سواری و تیراندازی هم خیلی وارد نبود. در حالیکه اسکندر، آن سرکش مقدونی،  هم اسب سوار ماهری بوده و هم بدون محافظ در جلوی لشکرش حرکت می کرده و گفته اند که به تمام سلاح های زمان خودش هم آشنا بوده و قطعا در کشت و کشتار ایرانیان هم شخصا نقش داشته است. و این یعنی درست شدن شغلی بنام “محافظ شاه” به نفع داریوش سوم تمام نشد وشاید به نفع مقامات ارشد دولتی کنونی هم نباشد. بنابراین بعنوان یک مهندس سیستم، منطقی است همیشه نگران این باشیم که چه دسته از شغل هایی در یک سیستم اقتصادی-اجتماعی تولید و یا  ناپدید می شوند. بالاخره باید فهمید که چرا شغلی بنام “خرید و فروش کوپن” از بین رفت ولی “خرید و فروش سوالات کنکور” و “ترخیص کار گمرک” هنوز هم هست!

    در مهندسی سیستم برای مطالعه و تحلیل پایداری سیستم از دیدگاه ایجاد و ناپدید شدن شغل ها از ابزارهای متنوعی استفاده می شود. یعنی سیاستمداران همینطور بر وبر خیره نمی مانند تا شغل هایی از بین برود و یا شغل های زایدی تولید بشوند. یکی از این ابزارها روش موثری است بنام “نقش بازی[1]“. در واقع “نقش بازی” روشی است که نشان می دهد چه اتفاقی خواهد افتاد اگر یک شغل جدید ایجاد شود و بطور مشابه چه اتفاقی می افتد اگر شغل خاصی از بین برود؟ بازهم مثالی بزنیم!

    زمانی بود که دانشجو بودن خودش برای خودش یک شغلی بود و اعتبار زیادی هم داشت ولی با خلق موسسات آموزشی بدون زیرساخت و کرایه کردن معلم، دیگر دانشجو بودن هیچ افتخاری ندارد که هیچ؛ به نوعی علامت بیچارگی هم هست. درکشور خودمان، الان آنقدر دارندگان مدارک “دکترا” زیاد شده اند که گوینده خبر و مصاحبه گر صداوسیما به راحتی به هرکسی در کوچه و خیابان هم “دکتر” خطاب می کند.  با مزه این که خود خبرنگارو مصاحبه گر هم مدرک “دکترا” دارند و اصلا تمام مقامات اداره جات و شرکت های دولتی پر شده اند از دارندگان مدارک دکترا. حالا این چه ربطی به تولید شغل های بی فایده دارد؟

    بررسی ها نشان می هد که دارابودن مدرک دکترا در حقیقت مجوزی بود که صاحبان قدرت هر کسی را بدون توجه به توانمندی های لازم برسر هر شغلی که لازم می دیدند بگمارند و یا اصلا شغل هایی بدون تاثیرات ملموس ایجاد کنند؛ مثل مدیر روابط عمومی. به این ترتیب فضایی ایجاد شد که  دارابودن مدرک دکترا علامتی برای توانمندی فرد است؛ درحالیکه چنین نبود و نیست. درحالی که با مدرک دکترا می شد و هنوز هم می شود  به راحتی هرسمتی را اشغال کرد. به این ترتیب شغل های زیادی کارایی اش را بخاطر بی کفایتی صاحب شغل از دست داد. این شیوه نیز نوعی از بین رفتن شغل محسوب می شود. بهرجهت باید دانست که چرا داریوش سوم با سی هزار محافظ و سیصد هزار لشکر منظم نتوانست امپراطوری هخامنشیان را در برابر آدم سرکشی بنام اسکندر حفظ کند.  بنابراین از همان زمان ها تا به امروز و همیشه جای نگرانیست که نکند روزی برسد که نه تنها شغل هایی مثل محافظ و راننده رئیس جمهور؛ بلکه شغل هایی مثل خود ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس هم از بین نروند!

    از الان تاکید کنم که اگر از بین رفتن شغل های موثر و ایجاد شغل های انگلی را به گردن “تحریم های ظالمانه” بیندازید، نه تنها هنری نکرده اید؛ بلکه فقط به این اعتراف کرده اید که شغل هایی که برای اداره مملکت لازم هستند همه بی اثر و به بیراهه رفته اندو یا حداقل اینکه در اجرا غیر موثر و ناکارآمد بوده اند. والا پیامبر اکرم با تعداد شغل هایی بسیار کمتر و بدون وزیر خارجه و رئیس شورای امنیت ملی نهایتا  توانست آن همه اعراب جاهل را قانع کند که اسلام را بعنوان یک روش زندگی بپذیرند و یا فقط از مزایای جامعه اسلامی بهره برده و درعوض جزیه بدهند.  در مقام مقایسه این که برعکس پیامبر اسلام، ما مدعیان راه وی موفق شده ایم اکثریت زیادی را قانع کنیم که در هرفرصتی به ما و کشور ما بدو بیراه بگویند و تهمت بزنند و حتی تنبیه کنند و جزیه بگیرند؛ لابد باید ایرادی در منش و روش ما ها باشد و بعید است کسی باور کند که غالب مردم جهان امروزی از اعراب جاهلی بد تر باشند. اعرابی که خدا لفظ “اشد کفر و نفاق” را در مورد آن ها به کار برده است!  ما هم دنبال این هستیم که راهی باز کنیم تا روشن شود چرا شغل هایی عملا بی خاصیت شده اند؛ مثل همین شغل “وزیر امورخارجه” !

    در این راستا باید اشاره کردکه شغل های یک جامعه به دو دسته خیلی بزرگ تقسیم می شوند. اول، شغل هایی که براساس نیازهای طبیعی انسان هاشکل می گیرند و حالتی دائمی دارند. دوم، شغل های اعتباری که برای تنظیم روابط بین انسان ها ایجاد می شوند و حالت دائمی ندارند؛ تحت شرایطی ایجاد می شوند و تحت شرایطی هم از بین می روند. شغل های طبیعی که برمبنای نیازهای طبیعی شکل می گیرند تنوع زیادی دارند؛ از  دوختن کفش و لباس و آشپزی بگیرید تا شغل های مرتبط با پزشکی و دندانپزشکی و تعلیم و تربیت. البته شغل هایی هم هستند مانند خلبانی، بانکداری یا معلم کلاس کنکور که هشتصد سال پیش نبودند چون نه بانکی وجود داشت و نه خلبانی و نه کنکوری و نه کلاس کنکوری و در آینده هم ممکن است نیازی به چنین شغل هایی نباشد و یا این که یک ربات[2] آن وظایف را انجام دهد. بهر جهت روزی خواهد آمد که پرواز هواپیما ها بطور خودکار . با کمک کامپیوتری انجام شود و نیازی به خلبان انسانی نداشته باشیم ویا برای آموزش و تعلیم مردم هم نیازی به کنکور وکلاس کنکور نباشد؛ بلکه همان فیلم های یوتیوب[3] برای آموزش همگانی کافی باشند. و همینطور زمانی خواهد رسید که از بانک های عرض و طویل امروزی هم فقط یک برنامه کامپیوتری و ماشین های پاسخگو کافی باشند. در کنار  چنین شغل هایی،  شغل هایی هم هستند که صرفا اعتباری هستند و تحت شرایط خاصی می توانند بلکل ناپدید بشوند، نه این که یک ربات بخواهد آن ها را انجام دهد. ویژگی آن ها در این است که می توانند اصلا نباشند مثل همین “وزیر امور خارجه” و یا “نماینده های مجلس” و “فروشندگان سوالات کنکور”. ولی چطور؟

    یک لحظه تصور کنید که یک مرد وزن تصمیم به ازدواج و تشکیل خانواده می گیرند و بعد از مدتی در یک خانواده موجودی داریم بنام “پدر” و موجود دیگری بنام “مادر” و شاید یک یا چندفرزند. ولی اگر مشتاق باشیم بدانیم که وظایف و نقش یک پدر  و همینطور وظایف ونقش مادر در خانواده چه باید باشد تا خانواده از هم نپاشد؛ با سوالی بسیار جدی مواجه خواهیم شد!  سوال سختی است که هرکسی جواب آن را ندارد؛ با آزمون و خطا هم لزوما به جوابی مطلوب نمی شود رسید. سختی پاسخ از این جهت است که وظایف پدر ومادر را برای رسیدن به هدف مشخصی جویا شده ایم. هرچند، اگر سیر کردن شکم اعضاء خانواده را هدف گذاشته بودیم، وظایف پدر و مادر راحت تر مشخص می شد. درضمن،  باید توجه داشت که چون خانواده بخشی از یک جامعه بزرگتر هم هست، نقش های دیگرا عناصر هم روی شرایط حفظ خانواده تاثیر گذار خواهند بود. یعنی مثلا پدرو مادر برای حفظ خانواده خود نمی توانند به دزدی و اختلاس و فروش مواد مخدر  روی بیاورند و از طرف دیگر باید دقت کرد که نقش های بازیکنان دیگری چون وزیر و وکیل و فرماندار و تاجر و دلال و کارچاق کن اداره جات دولتی و پلیس جنایی و مواد مخدر در پاشیده شدن خانواده موثر تر از نقش پدر و مادر نباشند. بنابراین؛ حالات زیادی را باید بررسی کرد و درعمل چاره ای نیست که با سناریو های مختاف نقش های مختلفی را بررسی کنیم. یعنی همان استفاده از روش “نقش بازی”. با اینحال راه های دیگری هم مورد بررسی قرار گرفته اند.

    یکی از این راه های پیشنهادی،  الگو گرفتن از طبیعت است. بهرجهت در طبیعت برخی از موجودات هستند که تا آخر عمر با جفت خود می مانند؛  مثل لک لک ها. ولی برخی هرسال تجدید فراش می کنند تا چیزی بنام سالگرد ازدواج نداشته باشند. برخی بصورت قبیله ای از چند نسل با هم زندگی می کنند تا یکی بیاید و کل دودمانشان را تصاحب کند و دست آخر یک مدل انگلی هم داریم، مثل کوکو، که پس از ازدواج تخم خودرا در لانه پرنده دیگری می گذارد و می رود دنبال سایر فعالیت هایی که از نظر آن ها مهم تر از بزرگ کردن بچه و بچه داری است. حالا این که انسان ها از کدام یکی از این مدل ها می توانند استفاده کنند، به خودشان مربوط است. شواهدی هم نشان می دهد که انسان ها همه این مدل های طبیعی را آزموده اند. و نهایتا راه آخر کمک گرفتن از مستندات مذاهب ابراهیمی است. در این دسته از مذاهب، وظایف زن و شوهر در تشکیل و حفظ یک خانواده و حتی فرزندان برای پیروان این ادیان مشخص شده اند و از این جهت پیروان این ادیان نیازی به استفاده از روش های سیستمی ندارند. از طرف دیگر، برای شغل های ساخته دست بشر که نمونه طبیعی ندارند، کماکان چاره ای نداریم که از همان ابتدا از روش “نقش بازی” استفاده کنیم.

    دوباره مثالی بزنیم، در موردهمان شغل های مرتبط با سیاست خارجی و شغل جذاب وزیر امور خارجه. زمانی نه چندان دور وزیر یاد شده نوعی از فامیل دور خودمان بود و من هم روزشماری می کردم تا در یک دورهمی فامیلی از وی بپرسم که “وظایف یک وزیر امور خارجه چه باید باشد تا از تحریم های کشور کاسته شوند؟”  راستش، به ما مردم اصلا ارتباطی ندارد که حقوق وزیر امورخارجه کم است یا زیاد و یا فرصت دارد با بچه هایش شب ها ریاضیات کار کند یا نه؛ رانندگی بلد هست یا راننده دارد؛ در مهمانی های سفارتخانه ها تنهایی می رود یا با عیال؛ برای نوه اش سیسمونی ایرانی می خرد یا از خارج می آورد. بچه هایش ویلا دارند یا نه. این موارد و بسیار بیشتر از این ها هم به ما مردم مربوط نمی شود ولی آنچه که حتما مربوط می شود این است که وظایف او بعنوان وزیر خارجه چگونه مشخص می شوند؟ آیا وظیفه او کاهش تحریم های کشور و یا  کاهش نفرت آشکار دیگران نسبت به کشور ما نیست؟ اگر این ها جزو وظایف او نیستند، کدام شغل دولتی این وظایف را برعهده دارد؟

    این را هم باید اضافه کرد که کمی ساده لوحانه است که از خود وزیر خارجه بپرسیم که وقتی وزیر شدی برنامه ات چیست؟ این شبیه این می ماند که از جوانی که تازه پدر شده بپرسیم:”وظیفه ات بعنوان یک پدر چیست؟” برای همین در  اکثرکشورهای غربی، اجرای روش “نقش بازی” برعهده احزاب سیاسی است. و احزاب هستند که تحت سناریو های مختلف نقش هایی را برای بازیکنان حزبی انتخاب، تمرین ، ارزیابی و تدوین می کنند تا مشخص شود که چه و چند تا وظیفه برای گرفتن جایگاه در حاکمیت نیاز دارند. این وظایف پس از تدوین بین بازیکنانی که در همان حزب هستند تقسیم می شود. حالا از دو حال خارج نیست. یا شیوه حزب حاکم موثر است و مردم از حکومت مستقر راضی هستند که خب حزب حاکم در قدرت می ماند ولی چنانچه حزب حاکم موفق نبوده و مردم نارضایتی خود را آشکارا بیان می کنند؛ دیگر صبر نمی کنیم تا بریزند توی خیابان ها و شعار بدهند؛ بلکه یکی از احزاب جایگزین آماده داریم تا نقش های جدیدی را با بازیکنان جدیدی به اجرا درآورد. یعنی بطور خلاصه احزاب مختلف در یک جامعه، اجزای یک سیستم هستند و برای پابرجا ماندن همان سیستم تلاش می کنند. وظیفه آن ها همین است که مدل های متفاوت با نقش های متفاوت از همان حاکمیت را درون حزب خود تمرین کنند و هرچه جمعیت و تنوع فرهنگ های یک جامعه بیشتر باشد؛ لاجرم باید تعداد احزاب بیشتر و نقش های متنوع تری هم برای اجرا در دسترس باشد.

    و سخن نهایی این که، از دیدگاه نظریه سیستم یک کشورشباهت زیادی به یک رستوران خیلی بزرگ دارد که مردمی با سلایق مختلف در آن حضوردارند. برای همین ضروریست تانقش هایی که در این رستوران بزرگ تعریف می شوند و آن هایی که آن نقش هارا بازی می کنند متناسب با تنوع خواسته های مشتریان(مردم) باشد. برای صاحب این رستوران بزرگ،  اصلا عقلانی نیست که برای تمام مشتریانش متکی به فقط یک سر آشپز باشد که فقط چلوکباب کوبیده و دوغ بلد است درست کند. واضح است که برای مدتی طولانی نمی شود به همه چلوکباب کوبیده با دوغ خورانید. در چنین برداشتی از جامعه، احزاب مشابه آشپزخانه های متفاوت این رستوران بزرگ هستند و باید سرآشپزهایی داشته باشند که غذاهای مختلف و نقش های مختلفی را تمرین و به بوته آزمایش گذاشته باشند. سخن آخر این که اگر صاحب رستورانی هست که فقط یک آشپزخانه و دارد و دلش به یک سرآشپز خوش است، باید تابحال فهمیده باشید که چلوکبابی ها هم بالاخره فهمیده اند که چلو هم می تواند ساده باشد یا زعفرانی و کباب هم می تواند کوبیده باشد یا لقمه، چنجه و سلطانی. فقط می ماند این نقش شاگرد چلوکبابی که بی دلیل هنوز در اختیار فقط مردهاست و این که تنوعی هم در سیخ های گوجه دیده نمی شود.

    برای یک شاگرد چلوکبابی  بدترین کابوس ممکن این است که طوفان سهمگینی بیاید و صاحب چلوکبابی از ترس به خارج از کشور فرار کند و شاگرد یک شبه بشود صاحب چلوکبابی. ولی صبح که با غرور وارد چلوکبابی می شود می بیند سرآشپز رفته شده وزیر اداره هواشناسی ودیگر حاضر نیست آشپزی کند. خب راستش شاگر یک چلوکبابی دایر بودن بهتر از این است که صاحب یک چلوکبابی بدون مشتری باشید

    هزارپای لنگ


    [1] Role Play

    [2] Robot

    [3] YouTube

    نمایش بیشتر

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *