اخبارشریفمقاله

خودی های بی خودی

ویراستار : هدیه مهر 1401

 

یکی از شاخه های نظریه کوفتی سیستم تخصصی هست بنام “دسته بندی[1]“. اینطوری می گویند که “دسته بندی” اولین لایه دانش مدیریت سیستم است. اگر این دانش را ندارید ، غلط کردید که بخواهید یک سیستم را مدیریت کنید. اصلا وقتی ندانید چه کسی خودی هست و چه کسی بیگانه؛ چه کسی خدوم است و چه کسی خائن؛ چه کسی  دانشمند است و چه کسی جاهل؛ چه کسی اهل حرف است و چه کسی اهل عمل؛ چه کسی برای شما اطلاعات می آورد و چه کسی اطلاعات شما را می برد، چطور انتظار دارید که سیستمی از افراد متنوع تحت فرمان شما باقی بماند؟

برای همین است که می فرمایند “دسته بندی” یک دانش پایه است و نیازمند آموزش عمومی در تمام طول عمر که دست برقضا بخشی از این آموزش پایه با کمک پدر و مادر ها انجام می شود و شاید برای همین است که در اسلام اصرار عجیبی به مراقبت از یتیمان است. یتیم هایی که این آموزش پایه را ندیده باشند، دودمان همه تان را برباد خواهند داد. جالب این که یادگیری “دسته بندی” پایانی ندارد و تا آخرین لحظه عمر هم ادامه پیدا می کند. همان لحظه ای که حضرت عزرائیل را ملاقات می کنید و می فرمایند باید زندگی مادی دنیا را ترک و به سرای دیگری بروید. اینطوری آخرین دسته بندی زندگی را هم یاد خواهیم گرفت. و آن هم این که زندگی به دو دسته تقسیم می شود، “زندگی در این دنیا” و “زندگی در آن دنیا”. تازه این دسته بندی ها در آن دنیا هم وجود دارند. به گفته قرآن در روز قیامت مردم به سه دسته تقسیم می شوند؛ یمین و شمال و سابقون[2]. و قرآن این دسته بندی ها را هم با دقت زیادی تعریف می کند. ولی بیایید برگردیم به زندگی همین دنیا و دسته بندی هایی که همین جا انجام می دهیم. دسته بندی هایی که قرآن دارد خیلی جالب توجه هستند. مهمترین آن ها  ” آن ها که می دانند و آن ها که نمی دانند[3]“.  یا دسته بندی های اقتصادی ساده، مثل “مستضعف و مستکبر”.  ولی برای این که گیر بعضی ها نیفتیم، می رویم سراغ همان دسته بندی های ساده ای که از دوران کودکی یادمان داده اند. در دوران کودکی همه چیزها به دو دسته بزرگ تقسیم می شدند، چیزهایی که “به به” بودند و سایرین که می شدند  “اُخ” ها. و یاد گرفته بودیم که به به ها را می خورند و اُخه هارا دست نمی زنند و اگر در دهان گذاشتند هم آن را تف می کنند. یا در روابط اجتماعی این دوست است آن یکی غریبه. باید به حرف دوست گوش داد و از غریبه ها فاصله گرفت. پلیس دوست ماست و آقا دزده هم یک غریبه و جالب این که همین دسته بندی های ساده هم می توانست مشکلات زیادی را حل کند و در شرایطی حتی جان کودکی را از خطر برهاند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که دانش دسته بندی و شناخت ویژگی های هر دسته بخش مهمی از معلومات فردی و ضروری و از جمله آموزش های عمومی ماست. ولی طبق معمول این همه ماجرای هنرو علم “دسته بندی” نیست. اینجا هم طبق نظریه سیستم مشکلاتی بروز می کند، خصوصا در دسته بندی رفتارهای اجتماعی.

راستش، نظریه سیستم خیلی سعی داشته و دارد که قوانین مرتبط با خود رابه طریقی بیان کند که با تبصره و استثنائات به مسخره کشیده نشوند. یعنی قوانین سیستمی، در محدوده سیستمی مشخص تبصره ندارند. مثل این که “همه آن ها که مخلوق هستند، طعم مرگ را خواهند چشید”. این قانون تبصره ای ندارد. یعنی الا و مگر و شرایط زمانی و مکانی مشخصی ندارد. همه طعم مرگ را خواهند چشید. یا “ما همه چیز را بر قانون و قاعده خلق کرده ایم[4]“. یعنی همه پدیده های خلق  شده تابع قوانین مشخصی هستند و پدیده های رندوم فقط بافته ذهن انسان هاست. آن ها در دنیای خارجی که آفریننده ای دارد وجود ندارند. خب این یعنی چه ؟

یعنی اگر ادعا کنیم که هر موجودی که پرواز می کند، تخم گذار است، دست به کاری غیر سیستمی و حتی احمقانه زده ایم. زیرا حداقلش این که می دانیم شتر مرغ و پنگوئن ها تخم گذار هستند ولی پرواز نمی کنند. خفاش ها هم که پرواز می کنند، تخم گذار نیستند. در چنین شرایطی هست که فرد احمق داستان بجای این که متوجه شود که قانونی که برای دسته بندی پرندگان بیان کرده (هر موجودی که پرواز می کند، تخم گذار است) درست نیست، شروع می کند به تبصره بافی و فصلی را باز می کند بعنوان استثنائات قانون. و عجیب اینکه این روش احمقانه بسیار هم رایج شده است و حتی به طرز ابلهانه ای علمی هم تلقی می شود و برخی با افتخار می گویند “قانون کلی وجود ندارد”.  ولی راستش نظریه سیستم راه حل دیگری دارد. طبق نظریه سیستم، یک قانون جاری در یک سیستم نمی تواند استثنائی داشته باشد. این یعنی وقتی مشاهده کردیم که داریم استثنائاتی پیدا می کنیم باید برویم سراغ بهبود قانون. برای مثال باید متوجه بشویم که همه پرندگانی که پرواز می کنند تخم گذار نیستند؛ زیرا خفاش پرواز می کند و بالش نوعی چرم است و پر ندارد. از طرف دیگر،  هر موجودی که پر دارد، پرنده نیست. زیرا شترمرغ پردارد و پرواز هم نمی کند. به زبان ساده، قانون متمایز کننده پرندگان از دیگر موجودات ایرادی جدی دارد و باید به دنبال قانون متمایز کننده دیگری بگردیم؛ به همین سادگی! یعنی هنوز باید تلاش کنیم تا ویژگی متمایز کننده[5] پرندگان را پیدا کنیم؛ نه این که فهرست بزرگی از استثنائات تهیه کنیم.

به این ترتیب مشخص  می شود که “دسته بندی” کردن نیازمند کشف ویژگی متمایز کننده هر دسته است و براساس همان ویژگی باید شکل بگیرد. یک ویژگی که با زمان و مکان تغییر نکند والا گرفتار استثنائات خواهیم شد. استثنائاتی که نهایتا به تناقض هایی ویران کننده می رسند که در انتهای آن هم گیجی است و سرخوردگی و نا امیدی و اینکه دیگر به کیفیت زندگی اهمیتی نخواهیم داد.  خب اگر بپذیریم که نا امیدی و از دست دادن کیفیت زندگی و باری به هرجهت بودن چیز نامطلوبی است، باید جلوی آن را گرفت.  حالا که ما را به زور به این زندگی تبعید (هبوط) کرده اند و خود را هم شایسته این تبعیدگاه نمی دانیم، نباید تسلیم شد. این خودش یک قانون بدون استثناء است. اینجا، این دنیا جای ماندن نبوده و نیست. ولی چه چیزهایی هستند که موجب سرخوردگی و نا امیدی می شوند؟ یکی از مهمترین آن ها همین دسته بندی های غلط است. این نمونه ها را ببینید:

تصور می کردیم چون در ایران به دنیا آمده ایم در دسته بندی ایرانی ها هستیم. یعنی ویژگی یک ایرانی همین است که درسرزمین ایران به دنیا آمده. ولی زمانی می رسد که یکی می آید و با گستاخی تمام داد میزند : “خوشت نمیاد، جمع کن برو”. یعنی مهم نیست در ایران به دنیاآمده ای و از این آب و خاک ارتزاق کرده ای و این آب و خاک را دوست داری. این ها برای ایرانی بودنت کافی نیست. ما حاکمین روهم باید دوست داشته باشی و مطیع، والا جمع کن برو. و با چنین روشی یک تقسیم بندی غلط شکل می گیرد.

تصور می کردیم شهادتین داده ایم و در دسته مسلمان هستیم، ولی دوباره یکی دیگر داد میزند “مسلمان آمریکایی” ایمانت مورد قبول نیست چون امام زمانت را نمی شناسی و باردیگر،  همون آش و همون کاسه.

تصور می کردیم طرف مربوطه نماینده مجلس هست و نماینده مردم و در دسته کسانی که دغدغه رفاه مردم کشور را دارند ، یک روز ازخواب برمی خیزیم و می فهمیم که طرف بیشتر وقتش در اداره گمرک بوده و بزرگترین خدماتش هم کمک به ترخیص واردات دوستان هم گرمابه ای.

تصور می کردیم طرف وظیفه اش مبارزه با تبهکاران است و در دسته بندی حامیان مردم، روزی می آید که می بینیم با چوبدستی هایی بلند بدنبال مردم است.

در مورد فهرست مدیران صنعتی هم که زبان از بیان ویژگی متمایز کننده آن ها قاصراست.  از من بپرسید، براساس شواهد عرض می کنم که ویژگی متمایزی که دارند، فرزندانیست در خارج از مرزها زندگی می کنند.  ولی این که آیا چنین پدیده هایی از استثنائات هستند یا این که اصلا “خیانت” یک قانون است، بحث های زیادی بصورت مستقیم شکل نگرفته است. ولی قدر مسلم این که پدیده هایی بنام “ستون پنجم” و یا “جاسوسان نفوذی” نه قابل کتمان هستند و نه قابل مطالعه.  قابل کتمان نیستند زیرا شواهد زیادی در تاریخ بیانگر وجود آن هاست. ولی همزمان قابل مطالعه هم نیستند زیرا پس از آن که زمان زیادی از آن ها گذشته به وجود آن ها پی برده ایم. درست مثل این که اولین اصل جاسوسی همین است که وجود آن ها را منکر می شوند. گفته ای هست منتسب به حضرت عیسی مسیح (ع) که مصداق همین شرایط است. عیسی (ع) می گوید قدرت شیطان در این بود که هیچگاه نشان نداد که می آید. یعنی قدرت شیطان در این است که مردم باور نمی کنند که هست و قدرتمند هم هست. این رمز موفقیت اوست. موفقیت او در همین است که برای کارهایی که می کند امتیازی از کسی نمی خواهد تا بتواند به فعالیتش ادامه دهد. درست مثل یک جاسوس نفوذی. یک جاسوس هم برای ادامه فعالیتش نباید نشان دهد که وجود دارد.  ستون پنجم های بی دانش هم همینطوری هستند.  بی دانشی آن ها هم هیچگاه قابل اثبات نیست. چون خود را مخلص و شیفته نظام حکومتی نشان می دهند. مشابه ابوموسی اشعری که موجب پیروزی معاویه در جنگ با علی (ع) شد و این اواخر هم یک خانم محجبه و عاشق امام حسین بنام کاترین شکدم[6].  مشکل اینجاست که نمی توان بدنبال چنین افرادی گشت. چون برای افتضاحاتی که ایجاد می کنند، بدنبال پاداشی نیستند، نمی توان دسته بندی آن هارا در اینجا شناخت زیرا در دسته دیگری جا بازکرده اند که اصلا وجود ندارد. پس برای حفظ جامعه وادامه حیات صلح آمیز خودمان چه باید کرد؟

خب علمای سیستم فقط می گویند که چنین ناملایمات ویران کننده ای در یک جامعه ریشه در دسته بندی های ابتدایی آن دارد که غلط شکل گرفته اند. به زبان ساده همانطور که از شترمرغ نباید انتظار پرواز داشت،  افراد یک جامعه را هم باید درست تقسیم بندی کرد. آن ها که می دانند وتوانایی تولید فرامین را دارند و آن ها که نمی دانند و توانایی تولید فرمان را ندارند. و نکته متمایز کننده ای که وجود دارد این که آن ها که “تولید فرمان” می کنند، باید از علما و دانشمندان باشند نه از آن ها که جیغ و فریاد می زنند  وخودشان را شامل همان فرمانی که تولید شده، نمی دانند. یعنی همیشه خودشان را از قانونی که نوشته اند مستثنی می کنند.  ویژگی “تولید فرمان” در عمومیت آن است.  فرمانی برای همه، حتی خود فردوهمه کسانی که فرمان را تولید کرده اند. درست مثل آشپزی که خودش هم از آشی که برای بقیه پخته صرف می کند. نه این که فرزند گلش را فرستاده آن ور آب ساندویچ بخرد. چنین آشپزی قابل اعتماد نیست و نتیجه این که فرامین چنین آشپزی برای اکثریت جامعه قابلیت پذیرش و اجرا هم پیدا نمی کند.

دعوای بین حضرت علی(ع)، خوارج و معاویه را به یاد بیاورید. همان زمانی که برسر این که به سخنان چه کسی باید گوش داد بین دسته ای که قبل از آن همراه  هم بودند اختلاف های شدیدی رخ داد و نهایتا راه حل را فقط کشتن یکدیگر دیدند.  دسته ای که می گفتند حکم کردن فقط مخصوص خداست و دسته ای که باور داشتند علی دانشمند است و قرآن ناطق است و عقل هم چیز خوبیست.

امروزه به جامعه بشری جهان هم نگاه کنید همین را می بینید. کشورهای صاحب تکنولوژی عملا می گویند باید به سخنان ما گوش دهید ولی در مورد آلودگی های محیط زیست و گرم شدن کره زمین، حرفی برای گفتن ندارند. جامعه ایرانی هم اکنون دچار چنین التهابی شده. صاحبان قدرت حاضر نیستند بپذیرند که آشوب های اجتماعی نتیجه عملکرد خودشان است. فریاد می زنند که این فتنه گرانند که آشوب می کنند و فراموش می کنند که قانونگزاری که قانون غلطی را وضع و اجرا کرد خودش از فتنه گران است.

در شرایط سختی قرار گرفته ایم  که دیگر ایرانی بودن ، یک دسته بندی نیست. صاحبان قدرت، عملا از مردم می خواهند مقابل یکدیگر قرار بگیرند و علیه هم شعار دهند. این یعنی می گویند این که درایران به دنیا آمده اید و اینجا تنفس می کنید یک ویژگی متمایز کننده نیست. حال چه باید کرد؟

چاره ای نیست که باید دوباره همتی کرد و ایرانی را با شاخص های متمایز کننده اش تعریف کرد. و البته باید حاکمان هم آموخت که برای ایران و ایرانی هستند و باید در فکر ایران و ایرانی باشند و بدانند که شهروندان گناه هیچ حاکمی را در مرگ هیچ شهروندی نخواهند بخشید.

 

جورج بوش پسر رئیس جمهور آمریکا زمانی کل دنیا را به دو دسته تقسیم کرد. اوگفت:” شما یا با ما هستید یا با تروریست ها و همه مردم عالم تصور کردند که او انسان شوخ طبعی است و نتیجه این بی توجهی به تقسیم بندی غلط او همین شد که هزاران نفر به خاک و خون کشیده شدند.  در کشورما هم زمانی افراد به دو دسته خودی و غیرخودی تقسیم شدند. غافل از این که تعداد زیادی از این خودی ها اگر جاسوس دشمن نباشند، حداقلش این که واقعا بیخودی هستند! نمونه اش همین قانونی که برای حجاب نوشتند. قانونی که تفکرات عده زیادی از هموطنان ایرانی را  با نفرت آشناکردو جان هایی را بر باد داد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *