مقاله

مشکلات مشابه خدا و کدخدا

ویراستار : هدیه

از ویژگی نه چندان دلچسب انسان ها یکی همین است که خیلی راحت می توانند به پدیده های نامطلوب عادت کنند. یعنی، بعد از این که چند باری با آن ها روبرو شدند دیگر آنقدرها برایشان ناراحت کننده به نظر نمی رسد. موارد نامطلوب محدوده وسیعی دارند، از آن هایی که “غیر قابل انتظار” هستند تا آن هایی که شکل “خیانت” به خود می گیرند.  احساس های نامطلوب در ساده ترین حالت به شرایطی مرتبط هستند که ساختار ذهنی فرد آمادگی پذیرش اطلاعات جدید از پدیده شناخته شده قبلی را ندارد. هرچه اطلاعات جدید دور از انتظار تر باشد؛ ارتباط آن با سایر اطلاعات موجود مشکل تر است و هرچه این ارتباط سخت تر باشد، حس نامطلوب ایجاد شده قوی تر خواهد بود . ولی این فقط یک طرف ماجراست. طرف دیگر این ماجرای نامطلوب فرد دیگری قراردارد که برای سهولت او را خائن می نامیم. از دیدگاه تخصص سیستم باید مشتاق شنیدن قصه او هم باشید. شاید مثالی موضوع را روشن تر کند.  فرض کنید چیزی را نزد دوست سالیان دراز خود به امانت گذاشته اید و زمانی که برای بازپس گرفتن آن مراجعه می کنید، می شنوید که “کدام امانت”. خب، خیلی واضح است که از دوست قدیمی انتظار خیانت در امانت را ندارید. این “احساس خیانت” براین اساس است که با یک داده (اطلاعات) جدید از یار قدیمی روبرو شده اید که باید درکنار سایر اطلاعاتی که از همان یار دارید قرارداده شود. این کار اصلا ساده نیست وبه زمان زیادی نیازدارد. این که ذهن انسان چرا نمی تواند اطلاعات متناقض را در کنار هم بپذیرد، مشخص نیست. ولی عجیب این که همین ذهن می تواند به درد حاصل از جمع این اطلاعات متناقض عادت کند. یعنی با این که سخت است بپذیریم فردی هم دوست باشد و هم غیرقابل اعتماد؛ ولی می توانیم به درد آن عادت کنیم. شاید دربلند مدت در مورد بی وفایی دوست شعر هم به سراییم و تا آن جا پیش برویم که تعریف جدیدی از دوست ارائه دهیم. مثل این که “دوست کسی است که در مواقعی که لازم دارید در کنار شمانیست و بالعکس”!

 نمونه واضح این شرایط در این روزها ماجرای دخترخانم سوئدی[1] است که به مدرسه نرفت، زیرا باور داشت که کشورهای صنعتی در حال نابودی دنیا هستند. او می گفت بجای تحصیل در مدرسه و ادامه راه کنونی باید به فکر نجات دنیا بود و روش نسل کنونی دنیا و ادامه بی توجهی هایش به محیط زیست، چیزی برای نسل بعدی باقی نخواهد گذاشت. خب، این یعنی باید بپذیریم که اگر پدرومادر هستیم ممکن است در حال خیانت به فرزندان خود باشیم و اگر استادی دانشگاه را یدک می کشیم، شاید به زودی مشخص شودکه لطفی به شاگردان جوان خود نکرده ایم. ولی چگونه است که هنوز ما را تحمل می کنند.

 در این جا با دو مشکل روبرو هستیم.  اول این که چرا یک دوست و اصلا یک هم نوع تصمیم به خیانت به دوست خود و همنوع خود می گیرد و دوم این که انسان ها چطور چنین پدیده های نامطلوب را تحمل و با آن ها مدارا می کنند. مورد اخیر (دومی) را شاید در بهترین حالت به  قدرت تطابق انسان ها با شرایط جدید ربط بدهیم و یا مسخ شدن و بی اراده شدن آن ها. ولی مورد اول واین که چرا و چطور یک دوست و هم نوع تصمیم به بدعهدی گرفته و از تعهدی که کرده، سر باز  می زند، از  پدیده های سیستمی است که باید به آن پرداخت. بررسی های میدانی نشان می دهد که چنین پدیده هایی درشرایط مختلف و به شکل های مختلف رخ می دهند و از این جهت برای آن ها نام های عوامانه ای هم انتخاب شده. یعنی اگر از دوست بد عهد بپرسید که به چه دلیل بد عهدی کرده؟ به سادگی خواهد گفت “شرایط ایجاب می کرد”. از این جهت جدا از نام سیستمی این پدیده ها که ترجمه اش چندان ساده نیست؛ فعلا بپذیرید که پدیده هایی هستند که انسان ها را اجبار می کنند که دست به کارهایی کثیف[2] و غیراخلاقی بزنندو یا تصمیم بگیرند که سراغ انجام شرارت هایی بروند که از دیدگاه آن ها ضروری[3] است . اصلا تعجب نکنید. ایجاد جنگ وخونریزی و جنگیدن حتی در شکل “دفاع از خود” یکی از همین کارهای کثیف و شرارت های ضروری محسوب می شود.  کارهایی که به راحتی هم نمی توان در مورد آن هاسخن گفت تا این که اتفاق بیفتند؛ به این دلیل که اعمالی هستند که نیاز به فراهم شدن بستر اجرایی دارند و زمانی که بستر اجرایی آن ها فراهم شود، به سادگی رخ می دهند. جنگ های مختلف تاریخ بشر چه در گذشته و چه اخیر، اعم از جنگ های جهانی یا جنگ آمریکا با ویتنام ویا  روسیه و اکراین به هر دلیلی که رخ داده باشند، پدید هایی کثیف و شرم آور هستند. ولی همیشه بوده اند کسانی که آن هارا ضروری می دانستند. حتی در حالت داستانی آن هم کسی نمی تواند در این مورد که چگونه پدری مثل رستم پسرش سهراب را کشت به سادگی سخن بگوید. ولی فردوسی، ماجرا را چنان بیان می کند که انگار اجتناب ناپذیر بوده است. با اینکه بیان چنین وقایعی به راحتی در قالب واژه ها در نمی آیند ، صحبت در مورد نمونه هایی از آن ها این روزها ضروری به نظر می رسد.

 از نمونه های کلاسیک چنین پدیده ای خود خلقت انسان است. انسانی که توسط خدایی مهربان و صاحب تمام صفات پسندیده آفریده شده و همزمان نافرمانی خالقش را می کند وقادر است فساد و فحشا راه بیندازد. دریک تحقیق از تعداد زیادی داوطلب سوال شده بود که اگر روزی خدا را ملاقات کنید از او چه سوالی را خواهید پرسید، پاسخ غالب این بود که “چرا انسان را آفریدی؟” !

با این برداشت ساده که انسان های زیادی براین باورند که آفرینش آن ها لطفی از جانب موجودی قادر و بخشنده و مهربان نبوده و اصلا لطف خاصی برای این آفرینش پر از درد ورنج[4] به آن ها نشده است. جالب این که چنین شرایطی را خود خدا در قرآن طور دیگری بیان می کند. او می گویدکه آیا با شما عهد نبستیم که راه شیطان را نروید که دشمن آشکار شماست[5]. و بخش عجیب ماجرا همین که سخن قرآن حاکی از این است که ظاهرا شاکی ماجرای آفرینش خود خداست. او چون دوستی از ما تعهد هم گرفته بوده که جز راه او به راه کس دیگری نرویم و آن هایی که به این دوستی پایبند نبوده اند، ما انسان ها بوده ایم که به راه دیگری (شیطان) رفته و دچار این درد سر ها شده ایم و اکنون مستوجب شماتت هم هستیم. در حالی که برای اکثریت انسان ها ما هستیم که احساس می کنیم نباید در جایی بنام کره زمین رها می شدیم. مکانی که بعد از هزاران سال هنوز برای درک شرایط و ایجاد یک زندگی همراه با آرامش در آن ابزار لازم را نداریم. حالا واقعا کی به کی خیانت کرده، نیاز به برپایی یک دادگاه مستقل دارد که ظاهرا در دسترس نیست. از این جهت، بهتر است به موضوع مهمتری در سیستم هایی که خودمان ایجاد می کنیم، بپردازیم. موضوع رفتارحاکمیت در سیستم های اقتصادی- اجتماعی!

ماجرایی مشابه ماجرای خلقت انسان را در سیستم های اقتصادی-اجتماعی نیز می توان مشاهده کرد. یعنی شکسته شدن عهد دوستی بین جامعه مدنی و حاکمیت هایی که با ده ها قول و وعده هربار و در جای جای کره زمین انتخاب می شوند. انتخاب می شوند که حافظ منافع جامعه باشند ولی در عمل مشاهده می شودکه چنین نیست. رفتارحاکمیت در جوامع صنعتی دنیا و در نتیجه گرم شدن کره زمین یکی از همین موارد است. در جامعه خودمان و در کنار همه مشکلات جهانی گرفتاری های متعدد دیگری هم رقم خورده است که جای تامل دارد. بدون این که لازم باشد به موارد چنین بدعهدی هایی در حاکمیت اشاره شود، به همین بسنده می کنیم که برای اصلاح شرایط سیستم تنها یک راه وجود دارد. آشکارسازی وجود سازمان یافته  “وظایف کثیف و شرارت های لازم”. یعنی، نکته اساسی بحث دروجود و یا عدم وجود “وظایف کثیف و شرارت های لازم” نیست. بلکه موضوع اساسی نمایش “سازمان یافته” بودن آن هاست. نه این که سعی کنیم نشان دهیم که شرارت ها اتفاقی بوده اند. مطالعات سیستمی نشان می دهند که اصولا فعالیت های سیستمی و اداره یک سیستم بدون “وظایف کثیف” تاکنون امکان پذیر نبوده است. یعنی تاکنون کشوری نبوده است که به زندان و زندانبان نیاز نداشته باشد!

در طبیعت اطراف ما هم همین فرایند ها قابل مشاهده هستند. بالاخره همه آگاهند که با خوردن غذا، دستشویی هم باید رفت و نظافت دستشویی هم کار تمیزی نیست؛ کثیف ولی لازم است. یا استادی دانشگاه، همه اش تدریس مطالب تراز اول علمی به جوانان جویای علم نیست. تصحیح اوراق و جروبحث با دانشجویان برسر نمره هم کاری نه چندان دلچسب و در مواقعی حتی کثیف هم هست.  ولی آنچه حائز اهمیت به شمار می رود همین که همواره جایگاه متعادلی برای کارهای کثیف رعایت شده و اجازه داده نمی شود که به اصل ماجرا تبدیل می شوند. درست مشابه این که ما انسان ها غذا مصرف می کنیم تا انرژی لازم برای فعالیت های زندگی روزمره را پیدا کنیم. ما غذا نمی خوریم که به دستشویی برویم. دستشویی رفتن و تولید وتسویه فاضلاب بخشی از زندگی انسانهاست ولی اصل جریان زندگی آن ها نیست و نباید اجازه داد که به محوریت زندگی تبدیل شود. درست مشابه این که تقویت بنیه دفاعی که برای تامین امنیت کشور به کارگرفته می شوند، نباید سبب از بین رفتن اقتصاد کشور شود.

 در همین رابطه، واضح است که حفظ امنیت در یک کشور؛ نیازمندکارهایی چون کسب اطلاعات از منابع مختلف است. همان چشم وگوش های گمنام که کارشان جمع آوری اطلاعات است و از خیلی وقت قبل هم جزو دسته بندی “شرارت های ضروری” محسوب می شده اند. ولی همزمان نباید اجازه داد که به تعیین کننده شیوه حاکمیت بدل شوند. نباید با نام حفظ امنیت و یا حفظ حاکمیت، همه زیبایی های زندگی اجتماعی تحت تاثیر قرار بگیرد.  ساختار حاکمیت یک جامعه، براساس قاعده از مردم همان جامعه شکل می گیرد. اعضاء هیئت حاکمه تعدادی از همان مردم هستند که برای تنظیم امور آستین بالا زده اند. بنابراین قدرتی که دارند، قدرتی است که از طرف جامعه به آن ها داده شده است. ولی اعمال حاکمیت؛ مشابه همان خوردن غذاست و در شرایطی نیازمند  کارهای “زشت ضروری”. حاکمیت نیز به “دستشویی” مخصوص به خود نیاز دارد. یک دستشویی که در آن اتفاقات جالبی رخ نمی دهد. و معمول ترین اتفاقات بد این دستشویی همین است که “حاکمیتی” که قرار بوده برای نظم و امنیت فعالیت های اجتماعی آن ها بپردازد، برای فعالیت های آن ها تصمیم می گیرد. یا به نام امنیت فعالیت های روزمره آن ها را محدود می کند! در حالیکه قاعدتا نباید چنین باشد و این مردم هستند که باید بتوانند تصمیم بگیرند که چگونه زندگی کنند و بعد عده ای هم در حاکمیت باشند که امنیت آن شکل از زندگی را فراهم کنند. نه این که برعکس رفتار شده و بگویند برای این که امنیت داشته باشید، باید اینگونه زندگی و محدودیت ها را بپذیرید. خب حداقلش این که همه درک می کنند که باید تعادلی بین ابعاد آشپزخانه و توالت رعایت شود. پس انتظار این است که حکومت ها هم بین وظایف آشکار و بخش وظایف کثیف خود تعادل را رعایت کنند.

اکنون، مهم همین است، درک کنیم که “وظایف کثیف” بخش جدایی ناپذیر زندگی ما انسان ها در این دنیا باقی خواهند ماندو همزمان نباید به آن ها به شکلی اهمیت داد که به اصل روند زندگی اجتماعی تبدیل شوند و این که اگر نقشی انکارناپذیر دارند، به مفهوم این نیست که جریان اصلی فعالیت های اجتماعی را شکل دهند.  اگر ما انسان ها بعد از خوردن غذا نیاز به توالت و دستشویی داریم، این نیاز به دستشویی رفتن بعد از خوردن غذا پدیدار می شود نه قبل از آن. این همان پدیده ایست که سیستمی ها به آن می گویند “پدیده نهانی که منتظر شرایط پدیدار شدن[6]” است. و براین اساس باید بپذیریم  که لزومی ندارد وسط دستشویی سفره ناهار بیندازیم و یا از شرم نیاز به دستشویی اصلا غذا نخوریم. ما انسان ها به تجربه دریافته ایم که منطقی نیست قبل از خوردن غذا در مورد اهمیت به دستشویی و نقش آن صحبت کنیم.  این کار به همان اندازه مسخره است که بعد از صرف غذا انکار کنیم که بالاخره به توالت خانه هم سری خواهیم زد. در مورد امنیت کشور هم شرایط مشابهی وجود دارد. باید زندگی در کشور جریان داشته باشد و سپس امنیت آن شیوه از زندگی را تامین کرد. بزرگ کردن نقش امنیت کشور به قیمت از دست دادن شور و شوق فعالیت های اجتماعی و هنری، عقلانی نیست. اختصاص بودجه های بزرگ به بنیه دفاعی به قیمت کاهش فعالیت های اقتصادی و کسب کار به همان اندازه حمله دشمن می تواند ویران کننده باشد. اصل در یک سیستم اقتصادی-اجتماعی، حفظ جریان زندگی است و جریان زندگی نیازمند محرک های کافیست و از بین بردن محرک های اجتماعی به بهانه تامین امنیت و یا مداخلات دشمن؛ یعنی یک خانه با شصت و شش تا دستشویی درکنار آشپزخانه ای کوچک . چنین خانه ای برای سکونت پایدار نیست.

در معرفی خدا گفته اند که بی نیاز است؛  نه می خورد و نه می خوابد و نه به محل خواب نیازی دارد و نه به دستشویی. بنابراین قاعدتا مشکلات ما انسان ها را ندارد. ولی در مورد کدخدای ده بالا،  تفاوت های جدی وجود دارد. او هم می خورد، هم می خوابد و هم به دستشویی نیاز درد ولی یکی باید برایش توضیح دهد که عاقلانه نیست ساختمان های ده را تخریب کند و بجایش  دستشویی بسازد .

هزارپای لنگ


[2] Dirty job

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *